بیدل، سپهری و «بازگشت به خویشتن»
____________________________________________________________________________________________________________________________

مدخل:
زنده یاد سید حسن حسینی از معدود شاعران دانشور و پژوهشگری بود که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در معرفی مولانا بیدل دهلوی به جامعه ادبی ایران و گسترش دایره و دامنه بیدل پژوهی تلاش فراوانی کرد.
حسینی به خاطر ارادت و عنایتی که به آثار منظوم و منثور بیدل به عنوان بزرگ ترین شاعر سبک هندی داشت، با اشتیاق تمام از هر فرصتی برای گفت وگو در باره بیدل و آثار او استقبال می کرد. وی چه در سال های حضورش در حوزه هنری و چه در سال های بعد از آن، همواره با نوشتن مقالات و برگزاری جلسات شرح و تفسیر اشعار بیدل در محافل و مجامع ادبی کوشا بود.
کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» یکی از تالیفات ارجمند و ارزشمند زنده یاد سید حسن حسینی است. این کتاب که در سال ۱۳۶۷ به همت انتشارات سوره مهر چاپ و منتشر گردید، پژوهشی در خصوص میزان تاثیرپذیری سهراب سپهری از بیدل و سبک هندی است. حسینی در این کتاب با آوردن مصداق هایی از هشت کتاب سهراب، به نشان دادن ردپای بیدل در اشعار سهراب پرداخته است.
مقاله ای که پیشاروی شماست، نقدی بر این اثر پژوهشی است که در دو قسمت تقدیم شما خواهد شد.
***
«كار ادبي در مملكت ما درست مُشت در تاريكي انداختن است. من از تجربة خودم سخن ميگويم. تو خود داني. اگر دغلي باشي مثل همة دغلها، هندوانه زير بغلت ميگذارند و دُنبهات را پروار ميكنند و ديگر هيچ. اما اگر از اين مُشتي كه در تاريكي انداختهاي جرقهاي پريد و ظلمتي را ـ ولو در لحظهاي بسيار كوتاه ـ روشن كرد، همه وحشتشان ميگيرد. چهار تا كتابخوان كه بيشتر نيست. ناچار استادان و جاسنگينان جاي خود را تنگ ميبينند ـ همقطاران لباس غضب ميپوشند ـ صاحبان امر دندان تيز ميكنند ـ و مطبوعات خفقان ميگيرند. و هيچطوري كه نشود، دستكم سركار را كه تنها ميگذارند. و به اين طريق مثلاً ميخواهند تو را مجبور كنند كه در دنياي شعر و ادب هم آداب معاشرت بياموزي...» (1)
(جلال آل احمد)
نام حسن حسيني براي هنرمندان و شاعران انقلاب نامي آشناست. در يك معرفي اجمالي ميتوان گفت «حسيني» شاعري بود تلاشگر و خلاق كه از هنر خويش در جهت پاسداري از ارزشهاي اصيل انساني و اسلامي بهره ميبرد و از روي «درد و آگاهي» پارههاي دل خود را به روي كاغذ ميپاشید و شعر می سرود .
حسيني بعد از پيروزي انقلاب، اولين دفتر شعر خود را با نام «همصدا با حلق اسماعيل» به دست چاپ سپرد. پس از آن به ترجمة كتاب «حمام روح» اثر جبران خليل جبران پرداخت و علاوه بر اين دو كتاب، دفتري از نثرهاي كوتاه خود را كه بعضي از نثرهاي آن به «كاريكلماتور» ميماند تحت عنوان «بُرادهها» منتشر ساخت. کتاب«بيدل، سپهری و سبك هندی» نیز از دیگر آثار اوست که در بردارنده مجموعه مقالاتي پيرامون بيدل، سبك هندی و تأثيرپذيری های سهراب سپهری شاعر نوسرای معاصر از بيدل دهلوی مي باشد كه بررسي اين كتاب، موضوع مورد بحث اين مقاله نقدگونه است.
هدف و انگيزهاي كه حسيني را بر آن داشته است كه به نگارش اين كتاب بپردازد، هدف و انگيزهای مقدس و ارزشمند است. در واقع حاصل تلاش نويسنده در اين كتاب، لبيكي است به ندای «بازگشت به خويشتن» انديشمندان مسلمان معاصر. چراكه حسيني نيز در اين كتاب يك بار ديگر بر اين مسئله تأكيد كرده است كه اگر در خويش تأملي كنيم و به شناخت فرهنگ و تاريخ خودمان اهتمام بورزيم، به سرمايههای عظيمي دست خواهيم يافت كه تاكنون از وجود آنها بي بهره بودهايم. چهرههايي مانند بيدل نيز كه به خاطر غفلت و مسامحه فرهنگي تاكنون از فيض وجودشان بي نصيب ماندهايم، جزء همين سرمايههای پايان ناپذيری هستند كه بايد آنان را به مردم بشناسانيم و مردم را بر خوان گسترده آثارشان ميهمان كنيم تا رفته رفته با كشف اين گنجينههای عظيم فرهنگي، مردم نيز خود را از نشخوار رسوبات فرهنگ غربي بي نياز احساس كنند.
استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری در مقدمه کتاب «انسان و سرنوشت» با اشاره به پیشینه باشکوه فرهنگ و تمدن اسلامی، و انحطاط جهان اسلام درعصرحاضر، با طرح ضرورت پاسخگویی به این سوال که«چطور شد مسلمانان پس از آن همه پیشروی و ترقی در علوم و معارف و صنایع و نظامات به قهقرا برگشتند؟»، برای احیای شکوه و عظمت پیشین، جهان اسلام را به «بازگشت به خویشتن» و بازیابی هویت فرهنگی خویش دعوت می کند:
«در این مطلب جای تردید نیست که مسلمین، دوران عظمت و افتخار اعجاب آوری را پشت سر گذاشته، نه از آن جهت که در برهه ای از زمان حکمران جهان بوده اند و به قول مرحوم ادیب الممالک فراهانی «از پادشاهان باج و از دریا امواج گرفته اند»، زیرا جهان حکمرانان و فاتحان بسیاری به خود دیده است که چند صباحی به زور خود را بر دیگران تحمیل کرده اند و طولی نکشیده که مانند کف روی آب، محو و نابود شده اند، بلکه از آن جهت که نهضت و تحولی در پهنه گیتی به وجود آوردند و تمدنی عظیم و با شکوه بنا کردند که چندین قرن ادامه یافت و مشعل دار بشر بود، اکنون نیز یکی از حلقات درخشانی تمدن بشر به شمار می رود و تاریخ تمدن به داشتن آن می بالد . مسلمین چندین قرن در علوم و صنایع و فلسفه و هنر و اخلاق و نظامات عالی اجتماعی بر همه جهانیان تفوق داشتند و دیگران از خرمن فیض آن ها توشه می گرفتند . تمدن عظیم و حیرت انگیز جدید اروپایی که چشم ها را خیره و عقل ها را حیران کرده است و امروز بر سراسر جهان سیطره دارد، به اقرار و اعتراف محققین بی غرض غربی، بیش از هر چیز دیگر از تمدن با شکوه اسلامی مایه گرفته است... قدر مسلم این است که پدیده ای درخشان و چراغی نور افشان به نام تمدن اسلامی قرن ها در جهان وجود داشته و سپس این پدیده نابود و این چراغ خاموش شده است. امروز مسلمانان با مقایسه با بسیاری از ملل جهان، و با مقایسه با گذشته پر افتخار خودشان در حال انحطاط و تاخر رقت باری به سر می برند . طبعا این پرسش پیش می آید که چطور شد مسلمانان پس از آن همه پیشروی و ترقی در علوم و معارف و صنایع و نظامات به قهقرا برگشتند؟» (2)
حسینی نیز در سرتاسر كتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» مي خواهد اين حرف حق را به كرسي بنشاند كه ما از ديگران ـ و بهخصوص انسان غربي و اروپايي ـ نه تنها چيزي كم نداريم، بلكه صاحب گنجينههای فرهنگي و ادبي بسيار غني و پرباری هستيم كه متأسفانه به خاطر ناآگاهي ما، اين سرمايههای عظيم فرهنگي ساليان سال به طور راكد و دست نخورده باقي مانده و يا مورد استفاده و بهره برداریهای نامشروع بيگانگان قرار گرفته است. بنابراين اكنون زمان آنست كه از خواب غفلت برخيزيم و به اصل خويش رجعت كنيم و هويت اسلامي و شرقي خويش را بازيابيم، خود را باور كنيم و با اعتماد به نفس كامل در مسير تكامل و پويايي فرهنگي گام برداريم.
روي ديگر سخن نويسنده كتاب با آن دسته از شبه هنرمندان غربزدهای است كه تصور مي كنند پديدهای به نام «شعر نو» از دستاوردهاي فرهنگ غرب است و بر اين اعتقاد باطل همچنان پاي ميفشرند. ابرام و پافشاري اينان در نسبت دادن جريان شعر نو به غرب تا آن درجه است كه هرگز نمي توانند به خود بقبولانند كه شاعری همچون سهراب سپهري بيشتر مضامين و اصطلاحات نو و بكر اشعار خود را ممكن است از شاعری به نام «بيدل» اقتباس كرده باشد. زيرا از ديدگاه اينان بالندگي و شكوفايي شعر سپهری به خاطر قرابت و نزديكي تنگاتنگ با زبان شاعران نوپرداز غربي است و اگر خلاف اين قضيه ثابت شود، حتي حاضرند دست به خودكشي بزنند، ولي با اين واقعيت تلخ روبه رو نشوند! اين گروه از شبه روشنفکران به خاطر عدم خودباوری و خود کوچک بینی در مقابل غرب، عادت كردهاند كه هرگونه نوآوری را به غرب نسبت بدهند و برای مثال هيچ نمي دانند كه قالبي به نام «كاريكلماتور» در فرهنگ اين مرز و بوم نيز ريشههايي دارد، چنانكه حسيني ميگويد:
«و همين نام التقاطي كه به هرحال جا هم افتاده است، برای آنها كه اطلاع چنداني از ادبيات فارسي ندارند، اين توهم را به وجود آورده كه «كاريكلماتور» نيز از دستآوردهای ادبيات غرب است كه به اقتضای روزگار غرب باوري، پايش به سرزمين ادبيات ما باز شده است. حال آن كه اگر بخواهيم براي بازی با كلمه «كاريكلماتور» شناسنامه ژنتيك بگيريم، ناگزيريم سری به اداره سجل احوال سبك هندی بزنيم و بعد از مراجعه به اين اداره ـ كه برعكس ادارات امروزی به هيچ وجه مايه كسالت و دلتنگي نيست ـ درمي يابيم كه آن چه اصل و اساس «كاريكلماتور» را تشكيل ميدهد، يكي از اضلاع عادی و پيش پا افتاده منشور چند پهلوی شعر سبك هندی است كه از شعر به ديار نثر نقل مكان كرده است.»
( بازي با كلمه يا كاريكلماتور ـ ص 48)
به اعتقاد نويسنده، سپهری و شعر او نيز از هجوم آفت مسخ و تحريف اين خودباختگان غرب باور در امان نمانده است، چنانكه اين گروه در باره شعر سپهری نيز بدينسان قضاوت كردهاند كه شعر سپهری، شعری برآمده از اشرافيت و سوررئاليست پيشرفته غربي است. حسيني در اين باره ميگويد:
«آنها كه نسبت به متافيزيك حساسيت دارند و تمايلات ماوراي خاكي سپهری را نوعي تمرد و ارتداد از مذهب روشنفكريسم ! معاصر ميدانند به طُرق مختلف كوشيدهاند و مي كوشند تا اين بُعد آشكار شعر سپهری را ناديده بگيرند و يا در زير رگبار انتقادات شبه جامعه شناسانه، آن را به ضد ارزش بدل سازند و از حيز انتفاع ساقط كنند ـ اينها «وحدت وجود» در شعر سپهری را ـ دانسته و ندانسته ـ به ساده لوحي و اشرافيت تعبير ميكنند و با نوعي تنگ نظری ظاهر الصلاح برای سپهری در دبستان «تعهد» و در كلاسهای ابتدايي آن غايب رد ميكنند...».
( سوررئاليسم، سرپناه سپهری و بيدل ـ ص 72ـ71)
نويسنده در قسمتي ديگر از همين فصل بار ديگر حساسيت خود را نسبت به اين مسئله نشان ميدهد و برای تبرئه كردن سپهری و شعر او از تهمت ناجوانمردانه و لايتچسبك غربزدگي، در باره سوررئاليسم پيشرفته شعر سپهری مي گويد:
«راقم اين سطور بي آنكه دليل اساتيد پسندانهای داشته باشد، به اعتبار بعضي شواهد معتقد است كه سپهری با ديوان بيدل حشر و نشر و اُنس مداومي داشته است. و بر اين اساس دور نيست اگر جسارت سپهری و سوررئاليسم پيشرفته او را به بيدل نسبت بدهيم كه در اين مضمار مقدم بر تمام سوررئاليستهای قرن نوزده و بيست اروپاست».
(سوررئاليسم، سرپناه سپهري و بيدل ـ ص 78)
اين كه گفته شد روح بازگشت به خويشتن در سرتاسر كتاب موج مي زند، سخني گزافه نيست و هم چنان كه مشاهده كرديد با استناد به فرازهايي از نوشتههای كتاب، اين ادعا مُهر تأييد مي خورد. سعي نويسنده نيز در آوردن نمونههای فراواني از اشعار سپهری كه در اين نمونهها الهام گيری و تأثيرپذيری سپهری از بيدل به خوبي احساس مي شود، تلاشي است در جهت اثبات اين مسئله كه اشعار سپهری قبل از آن كه متأثر از شاعران نوپردازی همچون «نيرودا» و ديگر شاعران نوپرداز غربي باشد، متأثر از جهان بيني عرفاني ـ شرقي و فلسفه وحدت وجود است، و همين نمونهها خود گواه صادقي بر اين امر است كه اشعار سپهری ريشه در فرهنگ و تاريخ اين مرز و بوم دارد. حسيني در فصل انديشههای بيدل در مثنوی و رباعي در اين باره مي گويد:
«آشنايي سپهری با بيدل و اقتباس گهگاه او از مضامين و تموّج زبان و بينش بيدل در كارهای سپهری از يك سو ارجمندی تلاش بيدل را گواهي مي دهد و از ديگر سو پيوند سپهری را با ادبيات اسلامي اين سرزمين، محكم تر مي كند و اين مهم را به نسل جوان معاصر يادآور مي شود كه مي توان از ذخاير خودی سود جُست و در عين حال پا به پای زمان و همدوش با آهنگ ضربان نبض شعر در تمامي دورهها، نوآوری كرد.»
(انديشههای بيدل در مثنوی و رباعي ـ ص 139-138)
اعتقاد و باوری كه نويسنده به اصالتهای فرهنگي و ميراث ارزشي اين مرز و بوم دارد، چون روحي سيّال بر سرتاسر كتاب حاكم است و چون خوني در شريان های كتاب از آغاز تا انتها جريان دارد. نگراني او نيز بي مورد نيست. زيرا هنوز هم فراوانند شبه شاعراني كه به تعبير حسيني جز بر مدار شيطنت و غش در معامله گامي نمي زنند و برای باز كردن جای پای غرب در اين ديار مقدس «هنر» را وجه المصالحه قرار مي دهند و با رندی تمام كالای قلب خود را در قالب نوآوری و ابتكار به خورد مردم مي دهند و از آب گلآلود زيركانه ماهي شهرت ميگيرند و جالب تر آن كه خم به ابرو هم نمي آورند و با قيافه حق به جانب و موجه از كار ديگران نيز ايراد ميگيرند و خود را متولي بي چون و چرای ادبيات اين مرز و بوم نيز مي دانند! به همين علت، حسيني در جای جای كتاب فرصت را برای تذكر و يادآوری اين نكته به عاشقان نوآوری مغتنم شمرده و هشدار داده است كه:
«... يكسره نبايد بر ميراث فرهنگي خويش خط بطلان كشيد و دخيل به امامزادههای بياصل و نسب ديار افرنگ بست. / ص 147)
البته در اين جا ذكر اين نكته نيز ضروری به نظر مي رسد كه يادآور شويم اين تصور كه از سوی عدهای از كهن پردازان نيز هر از گاهي به آن دامن زده مي شود مبني بر اين كه كلاً «شعر نو» ريشه در ادبيات غرب دارد و نوزادی را مي ماند كه در دامان غرب پرورش يافته است، تصوری باطل و نابجاست و حتي اين اتهام به «نيما» نيز كه خود بنيانگذار شعر نو در ايران است نمي چسبد، چه برسد به شاعری مانند سپهری كه بوی عرفان و معنويت از لابلای تمام اشعارش به مشام مي رسد. اين افراد كه بعضاً ممكن است حُسن نيت هم داشته باشند، از يك نكته مهم و اساسي غافلند و آن اينست كه جريان شعر نو و «نوگرايي» در ايران زائيده تفنن، و سرگرمي و تنوع طلبي در ادبيات نيست، بلكه اين پديده فرهنگي زائيده ضرورتي تاريخي است كه حتي اگر نيما هم آغازگر اين راه نبود، شخص ديگری در اين راه قدم مي گذاشت و اين رسالت را به دوش ميگرفت.
«كهن پردازان گمان مي كنند كه نيما به طور دلبخواهي و از سر تفنن مصاريع شعر را كوتاه و بلند كرده است و روشن بين ترين فرد آنان مي گويد نيما از شعر فرنگي تقليد كرده، ولي آن كس كه با اشعار نيما آشناست مي داند كه به راستي چنين نيست و نيما با اين كه از شعر فرنگي و به ويژه فرانسه الهام گرفته است، ابداع او در زمينه شعر، تخريب شعر فارسي و تقليد صرف از فرنگيان نيست، بلكه ادامه دادن به سنتهای اصيل شعر پارسي است». (3)
در بيان علت اين مسئله كه چرا شعر نو را به غرب نسبت دادهاند دلايل زيادی وجود دارد كه بررسي آنها خارج از حوصله اين مقاله است. ولي تا همين اندازه ميتوان گفت كه معمولاً در جامعههايي چون جامعه ما (به طور اخص) و كلاً كشورهای جهان سوم (به طور اعم) كه از فرهنگي ريشه دار و آداب و رسومي ديرينه برخوردارند، هرگونه ابداع و نوآوری در آغاز با مقاومت و بي رغبتي مردم روبه رو مي شود ـ كه طبيعتاً شعر نو نيز از اين قاعده كلي مستثني نيست ـ ولي رفته رفته و به مرور زمان، جامعه با كسب شناخت و آگاهيهای لازم و رسيدن به مرحله «بلوغ فرهنگي»، اين نوآوریها را به رسميت مي شناسد و با نوآوران همراه و همقدم مي گردد و حتي در صدد ارج گذاري و قدرداني از آنان برميآيد. هم چنان كه امروز ما نيز در مورد نيما شاهد اين حقيقت هستيم. امروزه ديگر كمتر كسي پيدا مي شود كه به تلاشهای نيما در جهت ايجاد تحول و دگرگوني در زبان شعر و شكستن سنتهای ديرينه ادب پارسي ارج نگذارد و از او به عنوان يك «نوآور» جسور سپاسگزار نباشد. حسيني به عنوان يكي از شاعران انقلاب درباره نيما چنين ميگويد:
«از ديگر سو نوآوران پيرو نيما هم غافل از اين مهم ماندهاند كه نحوه نوآوریهای نيما در زبان و ورود او به حوزه زبان و محتوای غيردرباری در شعر و استفاده از عوامل طبيعي و بومي در طرح عواطف دروني، بيش از هر چيز ديگر با تلاش شاعران سبك هندی شباهت و همخواني و همخوني دارد. اين غفلت عُظمي متعلقان اين دسته را واداشته است كه برای اثبات حقانيت نيما چنگ همه جانبه به دامن نوآوران فرنگ بزنند و درنتيجه جناح مقابل را در لجاج و رمندگي مُُصّرتر كنند و به آنها چهرهاي حق به جانب دهند و از طرف ديگر جوانان شيفته نوآوری را به شعرای غالباً بد فرهنگ و بي فرهنگشان، بيش از پيش شيفته سازند و از ميراث خودی غافل و بيگانه و بي خبرشان نگاه دارند./ بيدل كيست؟ ـ ص 10.»
كوتاه سخن آن كه ندای «بازگشت به خويشتن» را، كه اين بار از زبان نويسندة كتاب «بيدل، سپهری و سبك هندی» جاری مي شود؛ بايد به فال نيك گرفت و از اين كه نويسنده با چنين انگيزهای مقالات اين كتاب را نگاشته است از او تقدير و سپاسگزاري كرد. البته در اين كه او با افكار و انديشههای بزرگاني چون استاد مطهری، دكتر شريعتي و جلال آلاحمد در طول انقلاب و قبل از آن انس مداوم داشته است و به احتمال بسيار زياد انديشههای آن بزرگواران الهام بخش او در اين كنكاش فرهنگي بوده است، جای هيچ گونه شك و شبهای نيست، كه اين خود ويژگي مثبتي برای اين كتاب به شمار ميآيد. ولي علاوه بر اين ويژگي، نظر به اين كه بعد از پيروزی انقلاب اسلامي چهره سپهری برای جوانان ما در هالهای از ابهام همچنان باقي مانده بود كه بعضاً همين ابهام باعث آن مي شد كه شاعران جوان از مطالعه آثار او بي نصيب بمانند، كار حسيني در اين كتاب از اين زاويه نيز كه چهره واقعي سپهری را به عنوان يك «انسان مسلمان» و متعهد به فرهنگ و ارزشهای اسلامي بر ما مي نماياند، كاری است درخور تأمل و اعتنا و شايسته است كه ديگران نيز آستين همت را بالا زده و در تداوم اين حركت مفيد و ارزشمند با او همراه و همقدم شوند.
در اينجا بي مناسبت نيست كه جهت تأكيد مجدد بر اصالت مداری و شخصيت عرفاني سهراب سپهری با آوردن شعر «پشت درياها» كه مضمون آن شديداً متأثر از يك روايت اسلامي است، ما نيز با نويسنده كتاب در اين بازگشت فرهنگي با خويشتن خويش هم آوا شويم:
پشت درياها شهری است
كه در آن پنجرهها رو به تجلي باز است
بامها جای كبوترهايي است
كه به فواره هوش بشری مينگرند.
دست هر كودك ده ساله شهر، شاخه معرفتي است
مردم شهر به يك چينه چنان مينگرند
كه به يك شعله، به يك خواب لطيف
خاك، موسيقي احساس تو را مي شنود
و صدای پر مرغان اساطير مي آيد در باد.
پشت درياها شهری است
كه در آن وسعت خورشيد به اندازه چشمان سحرخيزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنياند
پشت درياها شهري است!
قايقي بايد ساخت. (4)
(پشت درياها ،264-265)
يكي ديگر از ويژگيهای مثبت كتاب «بيدل، سپهری و سبك هندی» علاوه بر طرح بيدل و آثار او، پرداختن به جهان بيني فلسفي ـ عرفاني شاعر است. در واقع اگر نويسنده در اين كتاب صرفاً به طرح بيدل و نقد اشعار او مي پرداخت و از پرداختن به افكار و انديشههای فلسفي ـ عرفاني او كه چون خوني در شريانهای شعرش جاری است غافل مي ماند، شايد اين كتاب كمك چنداني به شكست طلسم گمنامي و مهجوری اين شاعر گرانسنگ ادب پارسي نمي كرد و در نهايت اين مسامحه باعث آن مي شد كه چهره اين شخصيت ممتاز ادبي ـ همچون گذشته ـ در پردهای از ابهام و فراموشي همچنان باقي بماند.
نقب زدن به جهان بيني فلسفي ـ عرفاني وحدت وجودی بيدل توسط نويسنده كتاب، گامي است در مسير هموار كردن شناخت واقعي بيدل آن گونه كه شايسته و بايسته اين قله بلند شعر سبك هندی است. علاوه بر اين دادن اين شناخت به آن دسته از خوانندگاني كه تاكنون با اشعار بيدل حشر و نشر و اُنس و اُلفت چنداني نداشته اند، در درك و فهم مضامين بلند و عميق اشعار بيدل كمك بسيار مؤثری مي كند كه اين امر را بايد به فال نيك گرفت و مسلماً خوانندگان اشعار بيدل نيز ـ به خصوص آنان كه خود در زمره شاعران نوپرداز جوانند ـ بعد از مطالعه اين كتاب با شوق و رغبت بيشتری در اقيانوس كرانه ناپيدای شعر اين عارف الهي به غواصي خواهند پرداخت و گوهرهای ناياب تری نيز به چنگ خواهند آورد كه اگر تأثير اين كتاب را تا همين اندازه بدانيم، باز مي توان اميدوار بود كه به قول سپهری در آينده «احساس هوايي خواهد خورد.»
ادب کلام و سعه صدر ادبی
رعايت «ادب كلام» و برخورداری از «سعه صدر» از ديگر ويژگی های مثبت نويسنده كتاب «بيدل، سپهری و سبك هندی» است. چنان كه مي دانيد يكي از شرايط لازم برای به دست گرفتن يك كار «علمي ـ تحقيقي»، داشتن «استقلال رأی» و «سعه صدر» است. استقلال رأی بدين معناست كه يك محقق «آنچه را مي پذيرد يا رد مي كند شخصاً بررسي نمايد و در صورت وجود دلايل قانع كننده يا نبودن دلايل قانع كننده به پذيرش يا رد امری اقدام كند». (5)
«ادب كلام» نيز معلول داشتن «سعه صدر» است. «كسي كه سعه صدر دارد افكار و عقايد، مكتبها و نظامهای مختلف عقيدتي و روشها و گرايشهای گوناگون را مورد بررسي قرار مي دهد و آنچه را منطقي يافت به آساني مي پذيرد. اما فردی كه سعه صدر ندارد متعصب است. آدم متعصب از برخورد با افكار و عقايدی كه با عقايد او اختلاف داشته باشند ترس دارد. چنين فردی افكار و عقايد خود را از روی تقليد و كوركورانه پذيرفته است». (6)
البته ذكر اين نكته نيز لازم است كه بگوييم برای هيچ فرد انساني چنين امكاني وجود ندارد كه بتواند به صورت مطلق و صددرصد، بركنار از پسندهای شخصي و تعلقات روحي دست به يك تحقيق علمي بزند. چراكه آدمي ساخته و پرداخته مجموعه شرايطي است كه اين شرايط ناگزير، در تمامي لحظات زندگي بر روی او و بينش هايش اثر مي گذارد. در واقع در يك كلام بايد گفت بر روی اين كُره خاكي، حتي يك انسان بي طرف و بي تعصب نمي توان پيدا كرد. ولي قدر مسلم آنست كه به اين بهانه نيز نمي توان جوازی برای جهت دار بودن تحقيقات علمي، فرهنگي صادر كرد و يك محقق نيز تا آن جا كه مي تواند بايد بركنار از تعلقات روحي و پيشداوری های ذهني ـ و يا به تعبير فلاسفه «سَبَق ذهني» ـ به كار تحقيقي مبادرت ورزد.
حسيني نيز با اشراف به اين مسئله و در حد توانايي خويش، خود را مقيد به رعايت اين اصل كرده است، ولي با توجه به اين كه به هرحال او نيز يك انسان است در بعضي از فصلهای كتاب ـ به صورت ناخودآگاه ـ تحت تأثير پاره ای از تعلقات روحي خويش قرار گرفته است. ولي تا همين اندازه كه او خود را متعهد به اصل «استقلال رأی و سعه صدر» معرفي كرده است قابل ستايش است. چنان كه خود مي گويد:
«...اما علي رغم اين ها برای ادای اين دين روحي كوشيدم كه شيفتگي را در نقد و بررسي حتيالامكان دخالت ندهم و اگر مي خواستم از ديد يك شيفته بيدل، اين دفتر را رقم بزنم به يقين كار به گونه ای ديگر صورت مي گرفت».
( فصل خاتمه ـ ص 150-149)
کاستی های کتاب
تا بدين جا بیشتر به محاسن و برجستگی های کتاب پرداختیم. حال وقت آنست كه به بعضی از کاستی های کتاب نیز اشاره کنیم تا سخن كامل شود.
در كتاب «بيدل، سپهری و سبك هندی» چند مورد وجود دارد كه هرچند نمي توان به طور کامل نام «كاستي» يا «نقطه ضعف» بر پيشاني آنها نهاد، ولي در عين حال جزء نقاط قوت و مثبت كتاب نيز به شمار نمي رود.
علل پیچیدگی شعر «بیدل»
حسيني در فصلي كه به بررسي «علل پيچيدگي شعر بيدل» اختصاص داده است، در مجموع دو عامل عمده را در ايجاد اين پيچيدگي سهيم مي داند كه عبارتند از:
1ـ پيچيدگي آبشخور معنوی بيدل، يعني فلسفه عرفاني وحدت وجود.
2ـ پيچيدگي سبك هندی كه در دست بيدل پيچيده تر نيز مي شود و به تعبير خود نويسنده – در مقایسه با اشعار شاعرانی چون صائب - به صورت «سبك هندی مضاعف» درمي آيد.
هم چنان كه پيش تر اشاره شد، حسيني هرچند كه نهايت تلاش خود را در دور ماندن از تعصب به خرج داده است، ولي با اين وجود به خاطر شيفتگي و تعلق خاطری كه به بيدل دارد، در پارهاي از موارد بي اختيار و به صورت ناخودآگاه در موضع جانبداری متعصبانه از بيدل قرار گرفته است كه يكي از آن موارد، همين فصل است.
آنچه كه مسلم است قبل از بيدل نيز شاعراني بودهاند كه پای فلسفه را به شعر باز كردهاند كه ازجمله آنان مي توان از عطار، سنايي و مولوی نام برد. چنان كه در اشعار مولوی «فلسفه وحدت وجود» به صورت مكرر و با تعبيرات مختلف آورده شده است كه ابیات زیر نمونه ای از آنهاست:
تفرقه برخیزد و شرک و دویی
وحدت است اندر وجود معنوی
مثنوی ما دکان وحدت است
غیر واحد هرچه بینی آن بُت است
ما عدمهاییم و هستیها نما
تو وجود مطلق و هستی ما
***
ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی
زاری از ما نه تو زاری میکنی
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
ما چو شطرنجیم، اندر بُرد و باخت
بُرد و مات ما ز توست، ای خوش صفات
ما که باشیم ای تو ما را جان جان
تا که ما باشیم با تو در میان؟
ما عدم هاییم و هستیهای ما
تو، وجود مطلقی فانی نما
ما همه شیران، ولی شیر عَلم
حمله مان از باد باشد دَم به دَم
حمله شان پیدا و ناپیداست باد
جان فدای آن که ناپیداست باد
***
باد ما و بود ما از داد توست
هستی ما جمله از ایجاد توست
***
هیچ کس را تا نگردد او فنا
نیست ره تا بارگاه کبریا
چیست معراج ملک؟ این نیستی
عاشقان را مذهب و دین نیستی
ولي مولوی هيچ گاه حاضر نشده است در بيان حقايق فلسفي و عرفاني، معني را فدای لفظ نمايد و خواننده شعرش را در پيچ و خمهای مضامين و اصطلاحات پيچيده و دور از ذهن سر در گم نمايد. ولي متأسفانه بيدل ـ به هر علت ـ سخت در تكاپوی آراستن زبان شعر خويش به زيورهای مضامين ناياب و معني بيگانه بوده است كه همين وسواس بيش از حد، شعر او را تا حدودی از فصاحت، صراحت و همه فهمی دور كرده و به وادی پيچيدگي و ابهام افراط گونه كشانده است، تا بدان جا كه به گفته خود نويسنده يكي از مشكل پسندترين ذائقههای شعری معاصر ـ دكتر شفيعي كدكني ـ را واداشته است كه در مقاله ای تحت عنوان «بيدل دهلوی» كه در شماره هفتاد و چهارم مجله «هنر و مردم» به چاپ رسيده است در باره اين خصوصيت شعر بيدل چنين بگويد:
«يكي از خصوصيات شعر بيدل، كه زبان او بيشتر مبهم و پيچيده ساخته، نوع تركيبات و بافت های خاصي است كه وی در شعر خويش استخدام كرده و با سيستم طبيعي و محور همنشيني زبان فارسي چندان سازگار نیست.»
در مورد اين نكته كه شعر بيدل از فصاحت كلام و كلمه بي بهره است، شايد توضيح بيشتری لازم باشد، البته منظور ما اين نيست كه شاعری چون بيدل از اصول فصاحت بي اطلاع بوده است، بلكه آنچه مورد نظر ماست، اين است كه بيدل به عمد كوشيده است که در جستجوی «معني بيگانه» و مضمون ناياب، در وادی پيچيدگي و ابهام گام بردارد.
«در نظام بديعي كهن گفته شده كه كلمه و كلام شاعر بايد از فصاحت برخوردار باشد. فصاحت كلمه عبارت است از :
1ـ حروف واژهها هماهنگ و خوش صدا باشد (دوري از تنافر حروف).
2ـ واژهها با ما آشنا باشند (خالي بودن از عيب غرابت استعمال).
3ـ واژهها از روی قاعدههای لغت و صرف زبان به كار روند (عدم مخالفت قياس).
4ـ به گوش خوش آيد (كراهت در سمع نداشته باشد).
فصاحت كلام هم به اين صورت است:
1ـ كلمات سخن شاعر و نويسنده روشن باشد (فصاحت كلام).
2ـ با هم هماهنگي داشته باشند (دوری از تنافر).
3ـ كلام مطابق قوانين جاری زبان باشد (نداشتن ضعف تأليف).
4ـ گويا و رسا باشد (تعقيد لفظي و معنوی نداشته باشد).
5ـ متنوع باشد (دوری از كثرت تكرار). (7)
البته اشاره به اين قواعد بدان معني نيست كه رعايت آنها را «وَحي مُُنزل» بدانيم و چنان خود را مُقيد به رعايت آنها كنيم كه از هرگونه خلاقيت و نوآوری هنرمندانه باز بمانيم. بلكه بيشتر منظور آنست كه بگوييم به صرف نوآوری نيز نمي توان قواعد را زير پا گذاشت و به زباني صحبت كرد كه برای اكثر مردم قابل هضم نيست. اين كه گفته مي شود اشعار بيدل در افغانستان، پاكستان، هندوستان و... همچون شعر حافظ ورد زبان عام و خاص است، مقوله ای جداست كه محتاج بررسي و تحقيق است، و ما نيز قصد آن نداريم كه در اينجا به بررسي آن بپردازيم، زيرا برای يافتن علت آن بايد به بررسي مجموعه شرايط فرهنگي ـ اجتماعي اين كشورها پرداخت كه در نهايت موفقيت و محبوبيت بيدل را به عنوان شاعری پارسي گو ثمره داده است. ولي تا همين اندازه مي توان گفت كه عدم موفقيت بيدل در ايران نيز بي دليل نيست و شايد يكي از دلايل عمده آن اين باشد كه ذائقه شعری يك ايراني در طول ساليان سال به شعر شاعراني چون حافظ، سعدی، مولوی، عطار، سنايي و... خو گرفته است و در شعر اين بزرگواران حلاوتي يافته است كه شعر شاعری چون بيدل از اين حلاوت و شيريني بي بهره است. البته نبايد از اين نكته غافل شد كه استقبال عمومي جامعه از شاعران نامبرده نه بدين خاطر است كه اشعار آنان از فرمول قديمي «هلو و گلو» تبعيت مي كند، بلكه برعكس شعر اين بزرگان نيز مُصرّانه از پذيرش اين فرمول سر بر مي تابد، با اين تفاوت كه جانمايه اصلي شعر اكثر اين بزرگان «فصاحت» است. برای مثال شعر حافظ علاوه بر برخورداری از فصاحت، شعری است «سهل و ممتنع» كه «هرچند در آن هيچ صنعت و تكلفي در بادی نظر به چشم نمي آيد، اما لطافت و سلامت آن در نهايت دلپذيری و زيبايي است، به طوری كه براي شنونده و خواننده تقليد لفظ و معني آسان مي نمايد، ولي از آوردن همانند آن ناتوان ميماند.» (8)
البته تا آن جا كه به ياد دارم حسيني نيز در مقاله ای كه در يكي از شماره های «جُنگ سوره» به چاپ رسيد، خود در رابطه با صنعت معنوی «سهل و ممتنع» به طور جامع و مفصل سخن گفته است و يادآوری اين نكته برای او شايد چندان ضرورتي نداشته باشد. ولي غرض از اشاره به اين صنعت تأكيد بر روی اين نكته است كه هر سخن يا شعری را نميتوان صرفاً به بهانه اين كه هركس در حد درك و فهم خويش مي تواند از آن برداشتي ـ ولو برداشت تحتاللفظي ـ داشته باشد، سخني مبتذل، سطحي و بي محتوا قلمداد كرد و البته عكس اين گفته نيز صادق است. چرا جای دور برويم. بهترين مصداق برای تفهيم اين اصل كلام خداست. يعني هركس مي تواند با تلاوت سورهها و آيات الهي قرآن ـ در حد فهم و درك خويش ـ از مضمون آيات برداشتي داشته باشد. در مورد اشعار حافظ نيز اينچنين است. ولي همه ما خوب مي دانيم كه قرآن كتابي است كه حرف حرف واژههای آن قابل تفسير است و در دل هر آيه ای صدها معني شگفت و عميق نهفته است كه شايد تا به امروز نيز قطرهای از آن اقيانوس بي انتها و ژرف در كام انديشه ما نچكيده باشد.
در مورد بيدل هرچند كه ما نيز معترفيم از انديشههايي ژرف و عيمق برخوردار بوده است، ولي صرف ژرف انديشي و داشتن جهان بيني فلسفي ـ عرفاني وحدت وجودی او را نمي توان دليلي موجه بر پيچيدگي زبان شعر او دانست. چرا كه نقطه تكامل هنر يك شاعر خوب آنست كه بتواند با توانايي كامل و در نهايت زيبايي عميق ترين حرف ها را در قالب ساده ترين واژهها، با زباني صميمي و روشن، بيان كند. متأسفانه بيدل در سراسر ديوان خويش هيچ گونه تلاشي جهت اثبات اين توانايي هنرمندانه از خود نشان نداده است و همواره بر پيله پيچيدگي و حيرت تنيده است. آن چنان كه اين وسواس و افراط در پيچيدن به مضامين ناياب و معني بيگانه گاهي شاعر را به خلق ابياتي از اين دست نيز ناگزير كرده است:
حيرت دميدهام گل داغم بهانه ای است
طاووس جلوه زار تو آيينه خانهای است
كه در تعبير و تفسير آن حتي حسيني نيز ناگزير شده است فصلي را در كتاب به آن اختصاص دهد! كه در نهايت نيز صد البته گره غموض و ابهام بيت با همه تلاشي كه نويسنده در گشودن آن به خرج داده است، همچنان ناگشوده باقي مانده است. البته اين امر بر حسيني نيز پوشيده نمانده است، چنان كه در فصل «خاتمه» به طور غيرمستقيم به اين امر اشاره كرده و مي گويد:
«در پايان اين مبحث ذكر اين نكته ضروری است كه ابياتي از اين قبيل كه درك شان نيازمند شرح و تفصيل فراوان است، علي رغم جاذبه و رمزآلودگيهای دلنشيني كه دارند، از ديد ما مصداق شعر كامل و ايدهآل محسوب نميشود، و اختصاص اين فصل به شرح اين بيت نبايد برای خواننده اين توهُّم را پيش آورد كه ايجاز و تمثيل فشردهای به اين شكل، غايت و مطلوب ذوق شعری ماست...»
(معني يك بيت بي معني! ـ ص 129)
تداخل انگيزهها
«تداخل انگيزهها» دومين موردی است كه اشاره به آن در اين بخش ضروری است. هم چنان كه در آغاز اشاره شد، انگيزه اصلي نويسنده كتاب «بيدل، سپهری و سبك هندی» طرح اين مسئله بوده است كه بگويد شعر سپهری متأثر از بيدل و سبك هندی است و ريشه در فرهنگ و تاريخ اين مرز و بوم دارد. در كنار اين انگيزه، ظاهراً به نظر مي رسد انگيزه دومي نيز در نگارش اين كتاب دست داشته است ـ كه البته نقش اين انگيزه، نقش فرعي و حاشيه ای است ـ انگيزه دوم نويسنده، پاسخگويي به موارد و ابهاماتي بوده است كه شاعر و نويسنده معاصر دكتر شفيعي كدكني در مقاله «بيدل دهلوی» در ارتباط با بيدل و سبك هندی عنوان كرده است. حسيني به خاطر حساسيت و تعلق خاطر خاصي كه به بيدل و آثار او دارد، با محتمل دانستن اين مسئله كه عدم پاسخگويي به موارد طرح شده در مقاله «بيدل دهلوی» ممكن است از شور و شوق شاعران جوان در استقبال و گرايش به سبك هندی و آثار بيدل بكاهد، خود را مقيد دانسته است كه در صدد پاسخگويي به اين موارد برآيد و از همين رو در دو فصل «علل پيچيدگي شعر بيدل» و «معني يك بيت بي معني!» شاهد ارايه دلايل و استدلالاتي هستيم كه حسيني جهت اثبات حقانيت بيدل و سبك هندي اقامه كرده است.
اين كه نويسنده كتاب در آوردن اين دلايل و پاسخگويي به دكتر شفيعي كدكني مُحق بوده است، جای هيچ گونه شك و ترديدی نيست. ولي با توجه به اين كه كتاب «بيدل، سپهری و سبك هندی» كتابي است كه به بررسي خصوصيات سبك هندی و نقد آثار بيدل مي پردازد، بهتر آن بود كه نويسنده همه فصلهای كتاب را به همين مسئله اختصاص مي داد و از اين محدوده پا را فراتر نمي گذاشت. مسلماً اگر حسيني همه تلاش خود را در اين جهت شكل مي داد و در اين كتاب فقط به اين مقوله مي پرداخت و از پرداختن به مسايل حاشيه ای و فرعي خودداری مي كرد، شايد حاصل كار چيزی بهتر از اين مي شد ـ هرچند كه اين كتاب نيز به سهم خود در گشودن باب بيدل شناسي و آشنايي با سبك هندی كتابي ارزنده و راهگشاست ـ در واقع نويسنده در اين دو فصل به نقد نظرات دكتر شفيعي كدكني در مقاله «بيدل دهلوی» پرداخته است كه همين حساسيت فوقالعاده نسبت به اين مسئله او را از انگيزه و هدف اصلي خود در كتاب دور كرده است. گذشته از اين، مطالعه دو فصل علل پيچيدگي شعر بيدل» و «معني يك بيت بي معني!» تنها برای كساني سودمند خواهد بود كه كه قبلاً مقاله «بيدل دهلوی» را خوانده باشند ـ البته منظور من مطالعه قسمت هايي از اين دو فصل است كه به نقد نظرات دكتر شفيعي كدكني در مقاله مذكور پرداخته است ـ در غير اين صورت بدون داشتن يك پيش زمينه ذهني مناسب و تنها با شنيدن دلايلي كه حسيني در رد نظرات دكتر شفيعي كدكني آورده است، قضاوت خوانندگان كتاب در مورد مقاله فوقالذكر، قضاوتي يك طرفه و دور از واقعيت خواهد بود. البته ممكن است بعضی این نقد را بر نتابند و در پاسخ بگویند که نويسنده فقط قسمت هايي از مقاله «بيدل دهلوی» را كه مورد نظرش بوده در كتاب آورده است، ولي مسلماً اين جواب قابل قبولي نيست. چراكه با مطالعه كامل يك مقاله بهتر مي توان با نقطه نظرات و ديدگاههای نويسنده آن مقاله آشنا شد، تا با مطالعه قسمتهايي از آن. به خصوص با در نظر گرفتن اين مسئله که در زمان چاپ این کتاب ، اكثريت خوانندگان كتاب هنوز با بيدل و سبك هندی آشنايي چنداني نداشتند و اين همان نکته ای است كه حسيني از آن غافل مانده بود.
پرهیز از افراط و تفريط در حوزه بیدل شناسی
و اما مورد سوم: هرچند گشودن باب بيدل شناسي را در ايران بايد به فال نيك گرفت و از آن استقبال كرد، ولي از اين امر نيز نبايد غافل ماند كه طرح بيدل در شرايط كنوني به تنهايي نمي تواند برای شاعران نوپرداز جوان كارساز و راهگشا باشد و چه بسا كه طرح اينچنيني بيدل بدون زمينه سازی های قبلي و مقدمه چينيهای لازم، باعث آن شود كه بسياری از اين استعدادهای جوان و نوشكوفا به خاطر عدم شناخت كامل فراز و نشيبهای شعر بيدل و سبك هندی، و صرفاً به خاطر تقليد عجولانه و ناآگاهانه از او، در وادی ادبيات راه به جاهايي برند كه پای هيچ ذوق سليمي به آنجا نمي رسد! احتمال يك چنين مسئله ای چندان بعيد به نظر نمي رسد. به همين خاطر بر پژوهشگرانی كه باب بيدل شناسي را در ايران گشودهاند واجب است قبل از آن كه اين مسئله به صورت اپيدمي درآيد، جهت پيشگيری از انحراف و گمراهي مشتاقان اين وادی، در فكر چاره برآيند و از هم اكنون در مسير بيدل شناسي با احتياط و حساب شده گام بردارند. زيرا به تجربه ثابت شده است كه ما هميشه چوب «افراط و تفريط» را خوردهايم و از حول حليم در ديگ افتادهايم. در درستي اين حرف كه شناخت بيدل و آثار او بر پارسي زبانان واجب است، جای هيچ گونه شك و شبهه ای نيست، ولي در صحت اين گفته كه عدم شناخت درست بيدل و سبك هندی ممكن است باعث انحراف ذوق و ذائقه ادبی جامعه گردد نيز جای هيچ گونه ترديدی نيست. آنچه كه مسلم است ما قصد نداريم با طرح بيدل، راه ناشناخته و تجربه ناشدهای را پيش پای مشتاقان اين راه بگذاريم و آنان را در پيچ و خمهای اين راه ناآزموده سردرگم سازيم. بنابراين خوبست در اين كار بيش از حد عجله به خرج ندهيم و بگذاريم تا اين ميوه شيرين و جادويي بر شاخه ذوق و احساس ايراني، و در آفتاب «شناخت» خوب برسد، تا آن روز كه خود به خود از شاخه جدا شود و در زنبيل ذائقه ما جای گيرد.
عدم تبیین تاثیرپذیری سپهری از بیدل
و اما آخرين نكته اين كه به شهادت فصلهای كتاب، حسيني نهايت سعي و تلاش خود را به كار گرفته است تا با چيدن مقدمههای لازم به اين نتيجه برسد كه سپهري با ديوان بيدل حشر و نشر و اُنس مداوم داشته است و بهترين و محكم ترين دليلي كه برای اثبات اين ادعا در سراسر طول كتاب به چشم ميخورد، نمونههای فراواني است كه نويسنده از اشعار سپهری آورده كه در اين نمونهها به خوبي ميزان تأثيرپذيری سپهری از بيدل ديده ميشود كه آوردن يكي از اين نمونهها در اينجا خالي از لطف نيست. مضمون يكي از رباعيات بيدل چنين است:
در كلبه بيدلان، نياز انديش آی
هرچند كه سُلطان منشي، درويش آی
از صحبت ما تا به حضوری برسي
خود را بيرون در گذار و پيش آی!
سپهری نيز همين مضمون را در شعر «بي پاسخ» بدين گونه آورده است:
در تاريكي بي آغاز و پايان
دری در روشني انتظارم روئيد
خودم را در پس در تنها نهادم
و به درون رفتم.
(انديشههای بيدل در مثنوی و رباعي ـ ص 138 )
اما حسيني با اين كه خود معترف است «صائب» نيز يكي از دو قله شعر سبك هندی است، ولي هرگز به اين سؤال نپرداخته است كه آيا سپهری از صائب نيز متأثر بوده است يا نه؟ شايد در نظر بعضي تأثيرپذيری سپهری از بيدل غيرممكن و غيرمنطقي باشد و اگر هم اين تأثيرپذيري را تا حدودی بپذيرند، از آن به عنوان نوعي «توارد» ياد كنند، ولي همين عده تأثيرپذيری سپهری از صائب را نمي توانند به همين سادگي انكار كنند. چرا كه سپهری شاعری ايراني و پارسي زبان بوده است كه همين خصوصيت كافي است كه بپذيريم سپهری با دواوين شعرای متقدم ايراني كه در زمان خويش صاحب سبك و آوازهای بودهاند حشر و نشر و اُنس و اُلفت داشته است و طبيعتاً ديوان اشعار صائب نيز به عنوان يكي از شاعران خوش ذوق و صاحب سبك مورد مطالعه و توجه سپهری قرار گرفته است. قبول همين يك اصل مسلم و بديهي ما را از آوردن هرگونه استدلال و برهان ديگری در اثبات اين كه سپهری از صائب نيز متأثر بوده است بي نياز مي سازد. بنابراين جای تعجب است كه چگونه حسيني به اين مسئله نپرداخته و فصلي را در اين كتاب به بررسي اين رابطه و تأثيرپذيری اختصاص نداده است! گذشته از اين من معتقدم كه اگر بخواهيم برای بيدل در ميان قلوب اين مردم كه قرنها با عطار و مولوی و حافظ و سعدی نشست و برخاست داشته اند جايي سزاوار و شايسته دست و پا كنيم، ابتدا بايد از «صائب» شروع كنيم و سبك هندی را با صائب به مردم بشناسانيم. در واقع نيز كليد شناخت بيدل، «صائب» است. چنان كه خود حسيني نيز اذعان مي كند كه «شعر سبك هندی در مسير تطور خود از وضوح حكيمانه در شعر صائب و اقمارش به سوی غموضي عارفانه در شعر بيدل سير ميكند». (9)
با توجه به مطالبي كه گفته شد، جا داشت كه حسيني در نگارش این کتاب ، به صائب و آثار او نيز به عنوان يكي از قلل رفيع شعر سبك هندی توجه می کرد و حقي را نيز كه «صائب» به گردن اين سبك دارد، آن گونه كه شايسته است ادا می نمود. پرداختن به صائب از آن جهت ضرورت دارد كه راه را برای شناخت بيدل همواره مي كند و علاوه بر آن از افراط و تفريط های نوپردازان جوان در پيروی از سبك هندی جلوگيری به عمل ميآورد و آنان را رفته رفته به صراط مستقيم و اعتدال ادبي سوق مي دهد.
كوتاه سخن آن كه كتاب «بيدل، سپهری و سبك هندی» كتابي است كه بشارت آغاز يك راه را مي دهد و به باز شدن روزنه ای مي ماند كه اين روزنه در آينده مي تواند به پنجرههايي سبز و نوراني تبديل شود.
___________________________________________________
منابع و مآخذ:
1ـ جلال آل احمد ـ ارزيابي شتابزده ـ انتشارات رواق ـ ص 19.
2 – آیت الله مرتضی مطهری، انسان و سرنوشت، مقدمه، ص 6 و 9
3ـ عبدالعلي دستغيب ـ نيما يوشيج (نقد و بررسي) ـ چاپ دوم ـ انتشارات پازند ـ ص 94.
4ـ امام صادق(ع) فرمودند: خدا پشت درياها شهري دارد كه به اندازة چهل روز طول ميكشد تا خورشيد آن را بپيمايد و در آن مردمي هستند كه هيچگاه گناه نكردهاند و ابليس را نميشناسند.
(بحارالانوار، چاپ جديد، ج 54ـ ص 333)
5 ـ دكتر علي شريعتمداري ـ روشنفكر كيست؟ ـ انتشارات قائم ـ ص 82 .
6 ـ همان كتاب ـ ص 83 .
7 ـ عبدالعلي دستغيب ـ نيما يوشيج (نقد و بررسي) ـ چاپ دوم ـ صص 115ـ116.
8 ـ دكتر سيدحسن سادات ناصري ـ قافيه و صنايع معنوي ـ انتشارات آموزش و پرورش ـ ص 70.
9ـ حسن حسيني ـ بيدل، سپهري و سبك هندي ـ ص 140.
به تماشا سوگند